وقتى مُنا محمود نژاد اعدام شد ۱۶ سال و ۸ ماه داشت، او دانش آموز دبیرستان بود و قلم بسیار خوبی داشت. انشاهای خیلی جالبی می نوشت و مدتی بود که با معلم دینی و پرورشی مدرسه شان مشکل پیدا کرده بود. آنها به مُنا میگفتند تو از عقاید خودت حرف میزنی. مُنا هم میگفت این اعتقاد من است و چرا نباید بتوانم حرف بزنم. یک روز انشائی داشتند با عنوان «اسلام درختی است که ثمره اش آزادی است» مُنا هم در این انشا نوشته بود که به من هم اجازه دهید از ثمره آزادی استفاده کنم و بتوانم از اعتقاداتم حرف بزنم. این انشا خیلی خوشایند معلم شان نبوده. مدرسه که تعطیل شد او را نگهداشته بودند وخانواده اش را خبر کردند، خواهر و پدر و مادرش به مدرسه رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده. به مُنا گفته بودند که تو باید اعتقاداتت را عوض کنی، اعتقادات تو غلط است و درست نیست و… او هم گفته بود توهین نکنید دلیل بیاورید و… آن روز مُنا با خانواده از مدرسه به خانه رفت اما زیاد طول نکشید به فاصله چند روز، اول آبان ماه همان سال یعنی سال ۶۱ مُنا را بازداشت کردند. مادرمُنا کاغذی دست یکی از پاسداران دیده بود که روی آن نام مُنا و چند نفر دیگر از بهائی ها بود. البته قبل از اینکه مُنا را بازداشت کنند یک فردی مدام او را تعقیب میکرد، مُنا هر جا می رفت او هم دنبال مُنا بود به نوعی تحت نظر بود اما مُنا میگفت من کار خاصی نکرده ام، بیایند تعقیب کنند مشکلی ندارم . مُنا به خاطر اعتقادش به ديانت بهائى و صلح، جانش را از دست داد.
مُنا محمودنژاد در تاریخ ٢٨ خرداد ۱۳۶۲ در شیراز به همراه ۹ زن بهایی دیگر در پادگان عبدالله مسگر (میدان چوگان شیراز) اعدام شد